غضبناک شدن حضرت زهرا از دست حضرت علی (ع)
شبهه:
إبنبابویه قمى از امام صادق روایت مىکند که فرمود ....: فرد بدبختى نزد فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) آمد و به او گفت: آیا نشنیدهاى که على دختر أبىجهل را خواستگارى کرده است؟! فاطمه گفت: آیا راست مىگویى؟! گفت: راست مىگویم و سه بار تکرار کرد. پس غیرت در وجود فاطمه به جوش آمد! و این بدین خاطر است که خداوند غیرت را در زنان، و جهاد را بر مردان واجب و فرض نموده است... امام صادق مىگوید: پس غم و غصّه در فاطمه به خاطر شنیدن این موضوع، شدّت یافت و تا شب در گوشهاى نشست و در فکر فرو رفت. همان شب، حسن را در آغوش راستش و حسین را در آغوش چپش حمل کرد و دست چپ امکلثوم را با دست راستش گرفت، سپس به حجره پدرش رفت که على نیز وارد شد و اصلاً به او نگاه نکرد، و لذا غم و غصّهاش بیشتر شد، على نمىدانست که چرا او ناراحت است. شرم کرد که او را به بیرون از منزل پدرش بخواند، پس به مسجد رفت تا نماز بخواند و سپس از شن و ماسههاى مسجد جمع کرد و بر آن تکیه داد. زمانى که پیامبر (صلی الله علیه و سلم) فاطمه را اندوهگین و غمناک دید، لباسش را پوشید و به مسجد رفت و در رکوع و سجود خدا را خواند تا غم و غصّه فاطمه را از او بزداید. زمانى که پیامبر (صلی الله علیه و سلم) خواست از نزد فاطمه خارج شود، دید چهره او کاملاً دگرگون شده و نفسهاى بلندى مىکشد، لذا خواب بر چشمانش گوارا نشد و هیچ قرارى نیافت و به او فرمود: برخیز اى دخترم! پس بلند شد. پیامبر (صلی الله علیه و سلم) حسن را در آغوش گرفت و فاطمه، دست حسین و امکلثوم را گرفت و به طرف على رفتند در حالى که دراز کشیده بود. پس پیامبر (صلی الله علیه و سلم) پایش را بر پاى علی (رضی الله عنه) زد و با خشم به او گفت: بلند شو اى أباتراب! چقدر آرام و راحتى در حالیکه او را رنجور و ناراحت کردهاى! برو أبوبکر و عمر و طلحه را از خانهشان صداکن و نزدم بیاور! على خارج شد و آنها را نزد پیامبر (صلی الله علیه و سلم) احضار کرد، پس پیامبر در حضور آنها به على فرمود: اى على! آیا نمىدانى که فاطمه پاره تن من است و من نیز از اویم؟! پس هرکس او را بیازارد، مرا آزرده ساخته و هرکس مرا اذیّت کند، خدا را آزرده است، و هرکس او را بعد از مرگم بیازارد، انگار مرا در زمان حیاتم آزرده است، و هرکس او را در زمان حیاتم بیازارد، گواینکه مرا بعد از وفاتم آزرده است!".
علل الشرایع، إبنبابویه، ص186-185، چاپ نجف - همین روایت را شیخ مجلسى نیز در کتابش جلاءالعیون آورده است.
سوال اینجاست آیا واقعا علی (رض) با آن همه منزلت و جایگاهی که در پیشگاه الله عزو جل و حضرت رسول دارند چگونه میشود که این چنین اتفاقی بیفتد؟
خدا لعنت کند وهابیت را که شرح وظایفی جز فتنه و دشمنی در اسلام را ندارند.
دوستان این حدیث را اهل وهاب قیچی و تحریف کرده اند حال خوب دقت کنید
این حدیث تحریفی است:
پس پیامبر در حضور آنها به على فرمود: اى على! آیا نمىدانى که فاطمه پاره تن من است و من نیز از اویم؟! پس هرکس او را بیازارد، مرا آزرده ساخته و هرکس مرا اذیّت کند، خدا را آزرده است، و هرکس او را بعد از مرگم بیازارد، انگار مرا در زمان حیاتم آزرده است، و هرکس او را در زمان حیاتم بیازارد، گواینکه مرا بعد از وفاتم آزرده است!".
اینان حدیث را تا همین جا بسنده کرده اند به جهت مخدوش کردن وجهه علی (رض) در صورتی که این حدیث ادامه دارد:
اما ادامه و اصل حدیث:
پس پیامبر در حضور آنها به على فرمود: اى على! آیا نمىدانى که فاطمه پاره تن من است و من نیز از اویم؟! پس هرکس او را بیازارد، مرا آزرده ساخته و هرکس مرا اذیّت کند، خدا را آزرده است، و هرکس او را بعد از مرگم بیازارد، انگار مرا در زمان حیاتم آزرده است، و هرکس او را در زمان حیاتم بیازارد، گواینکه مرا بعد از وفاتم آزرده است!"
از این به بعد ادامه حدیث بالا است و دقت کنید:
على (علیه السّلام) گفت: آرى، اى پیامبر خدا. پیامبر گفت: پس چه چیزى باعث شد که آن کار را کردى؟ على گفت: سوگند به کسى که تو را به حقّ به پیامبرى برگزید آنچه به او رسیده، هرگز از من واقع نشده است و حتى فکر آن را هم به خود راه ندادهام. پیامبر (صلّى اللَّه علیه و آله) فرمود: راست گفتى، راست گفتى. پس فاطمه (علیها السّلام) خوشحال شد و تبسّمى کرد، به طورى که دندانهایش دیده شد.
این هم متن عربیش
فَقَالَ عَلِیٌّ بَلَى یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ فَمَا دَعَاکَ إِلَى مَا صَنَعْتَ فَقَالَ عَلِیٌّ وَ الَّذِی بَعَثَکَ بِالْحَقِّ نَبِیّاً مَا کَانَ مِنِّی مِمَّا بَلَغَهَا شَیْءٌ وَ لَا حَدَّثَتْ بِهَا نَفْسِی فَقَالَ النَّبِیُّ صَدَقْتَ وَ صَدَقَتْ فَفَرِحَتْ فَاطِمَةُ ع بِذَلِکَ وَ تَبَسَّمَتْ حَتَّى رُئِیَ ثَغْرُهَا....
این حدیث در کتاب علل شرایع باب 149 است در جلد1 .
- ۹۷/۰۱/۲۷
- ۷۸۸ نمایش